سلام بابا
خوبی؟
این اولین ماموریت طولانی بعد به دنیا اومدنت هست. الان چهارماه و حدود ۱۵ روزته و تصویری که به ماانت زنگ میزنم گهگاهی شما هم افتخار میدی یکم با من حرف میزنی. اول اینکه کلی یاد تو مامان خوشگلت بودم تو نجف و کربلا و انشالله کاظمین چون الان تو تاکسی به سمت کاظمین نشستم.
حقیقتا تصور نمیکردم دوری ازت انقدر سخت باشه و دلم برای بغل کردنتون تنگ شده شدید ولی بالاخره کاری که از رو اعتقادت انتخاب کرده بابات سختیای خودشو داره. شاید برات سوال باشه که چرا بابای مهندس عمرانت تو عراق مشغوله کسب و کار خودشونه؟ عرضم به حضورت که بابات سه سال تو مهندسی کار کرد پروژههای خوبیم رفت. میدان نفتی آزادگان که احتمالا شما بیشتر ازش بشنوید طرح گرمسیری سد خرسان۳ و کلی پروژه ریز و درشت دیگه اما دیدم جای من تو مهندسی عمران با کلی ادم دیگه و مهندسای بهتر از من پر میشه اما تو این وضعیت اقتصادی یه سخنرانی ایت الله ای داشت که گفت یک ریال توسعه صادرات غیر نفتی هم ارزشمنده و این شد که بابات به همراه چند تا از رفقاش زد تو کار صادرات به عراق. نمیدونم چرخ روزگار وقتی اینا رو میخونی به کدوم سمت چرخیده و گجای روزگارم ولی اگر کارمون گرفته و رو روال افتاده هزینش همین سختیهای دوری از شما بوده. که برای من زیاد و برای خدا کمه.
نکتهی بعدی این که بابا جان العراق و ما ادراک مالعراق باید بزرگ که شدی حدود ۱۸ یا ۲۰ سالت شد مفصل بشینیم صحبت کنیم. انشالله تا اون موقع امامونم هست و سه تایی تو رکابشیم. من و تو و مامانت.
دلم برای صحبتای جدی باهات پر میزنه.
درباره این سایت