اولین بحث خانواده سه نفره
سلام بابایی
خوبی؟
خیلی وقته برات ننوشتم و خب این بر می‌گرده به اینکه خیلی اتفاق مهمی نیفتاده که بخوام وقت تو رو بگیرم الکی. سعی می‌کنم فقط از چیزایی بگم که باعث شه تو فکر کنی بهشون و رشد بدی هم خودتو هم خانوادتو.
و اما بعد
دیشب بابات خیلی بد مریض شد تب زیاد و گلو درد توامان. جوری که زحمت من به عهده مامانت بود و مامانت یه تنه هم هوای تو رو داشت هم من.
من و مامانت خیلی همو دوست داریم بیش از چیزی که فکر کنی اما بین هر دو نفر سوای از عمق دوست داشتن همدیگه اختلاف نظر و دیدگاه هست که خدا روشکر تا الان بین من و مامانت خیلی کم بوده.
امروز صبح من و مامان کنار تخت تو یه جر و بحث کوچیکی داشتیم که خستگی مامانت از دیشب و این چند شب و مریض بودن بابات و یکسری حرف و حدیثای دیگه باعث و بانی جر و بحثمون بودن.
اینا رو گفتم بدونی خیلی وقتا نظر و دیدگاه تو با من و مامانت هست ولی بهترین وسیله حل کردن این دیدگاه و چکش کاریش صحبت کردنه
یه صحبت آروم و منطقی و توجه به این پیش فرض که ماها سه نفریم که جونمون برای همدیگه می‌ره.
 هممون حاضریم خیلی فداکاری کنیم تا بقیه اعضا احساس رضایت و آرامش کنند.
پس بابا حتی سخت ترین مشکلاتتم می‌تونه با صحبت کردن حل شه.
صحبت کردن رو دست کم نگیر
خیلی دوستت دارم بابایی
عشق منی.
پ.ن: راستی امروز یه کتاب برای مامانت گرفتم از امام موسی صدر راجع به اهداف و نگرش تربیتی 
ان‌شالله که به وقتش بتونی بخونی من بعضی جلساتشو جایی شنیدم و لذت بردم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها